نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين(1)


 






 

اشاره
 

کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين نوشته احسان نراقي ابتدا در آبادان 1370/ نوامبر 1991 در پاريس به زبان فرانسه انتشار يافت. اين کتاب در ايران براي اولين بار در سال 1372 با ترجمه آقاي سعيد آذري، توسط مؤسسه خدمات فرهنگي رسا به چاپ رسيد و در شمارگان پنج هزار نسخه وارد بازار نشر کشور گرديد. در مقدمه چاپ دوم، ناشر ايراني کتاب، خبر از ترجمه اين اثر به زبان هاي اسپانيايي، عربي و انگليسي مي دهد و مي نويسد: «ناشر آمريکايي در معرفي کتاب گفته است اين کتاب بهترين پاسخ به بتي محمودي نويسنده کتاب "بدون دخترم هرگز" در توصيف خصوصيات ملت ايران است»؛ و اين ادعايي است که خوانندگان بعد از مطالعه کتاب مي بايست در مورد آن قضاوت کنند.
در چاپ پنجم کتاب که در سال 82 و در شمارگان دو هزار و دويست نسخه به بازار کتاب عرضه شده، تعاريفي در مورد اين اثر از برخي بولتن ها و جرايد فرانسه آورده شده است که بعضاً با محتواي کتاب سازگاري چنداني ندارد. همچنين روي جلد چاپ پنجم اين کتاب که با اضافاتي همراه است. عبارت «با مقدمه فدريکو مايور» به چشم مي خورد که در صفحات داخلي کتاب چنين مقدمه اي يافت نمي شود. اميد است نقد حاضر بتواند خوانندگان را با کليات و محتواي اين کتاب آشنا سازد.
کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين هرچند صرفاً به فرازهايي از خاطرات پنج سال زندگي آقاي احسان نراقي اختصاص دارد، اما مي تواند تا حدودي در شناخت اين چهره که همواره در هاله اي از ابهام قرار داشته است مؤثر باشد. از آنجا که افرادي چون آقاي نراقي کوشيده اند تا در تاريخ معاصر ما حتي المقدور در سايه حرکت کنند، کمتر مطلب منسجمي از آنها به ثبت رسيده است؛ اصلي که نويسنده در تدوين کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين نيز کاملاً به آن پايبند مانده است. البته دلايل چنين گزيده گويي هايي، حتي در مورد اين دوران کوتاه که عمده آن بعد از پيروزي انقلاب سپري شده است، به مسائل مختلفي بازمي گردد اما آنچه در مورد اين گونه روايتگري خاطرات، حساسيت خواننده را بيشتر برمي انگيزد بي توجهي کامل آقاي نراقي به وعده اي است که در مقدمه کتاب مي دهد:
در هر دو بخش اين کتاب، يعني کاخ و زندان کوشش نموده ام تا همچون يک وقايع نگار عمل کنم و بدون هيچ پيش داوري [اي] با صداقت تمام، آنچه را که بود تعريف نمايم. (1)
اولين نکته اي که در اين زمينه نظر خواننده را به خود جلب مي کند ناموزوني حجم مطالب ارايه شده در کتاب با موضوعات جلسات طولاني و چند ساعته آقاي نراقي با شاه است، به طوري که عدم مطابقت حجم مطالب ارايه شده در کتاب با گفت و گوهاي طولاني مدت صورت گرفته با شاه، حتي بر آقاي نراقي نيز پوشيده نمانده است و لذا وي در لابه لاي شرح اين گفت و گوها، توضيحاتي را نيز جاي داده است که علاوه بر مخدوش ساختن شيوه و سبک وقايع نگاري او، اين ذهنيت را دامن مي زند که نويسنده به قصد پر کردن جاي خالي مطالب حذف شده به چنين اقدامي مبادرت نموده است؛ اين احتمال، زماني تقويت مي شود که آقاي نراقي در بخش دوم کتاب خود به موردي از گفت و گوهايش با شاه اشاره دارد که در بخش اول دريافت نمي شود. وي در مورد عوامل مؤثر در دومين دستگيري خود (هنگام تلاش براي خروج از کشور به منظور چاپ دست نوشته هايش با شاه) مي گويد:
بعدها به کم و کيف قضيه پي بردم. وزير خارجه سابق دولت بازرگان، ابراهيم يزدي، که ديگر در دولت عضويت نداشت ولي روابطش را با انقلابيون مسلمان کماکان حفظ کرده بود، مي ترسيد تا مبادا من در کتابم، سخناني از شاه را که درباره او گفته است، نقل کنم و احتمالاً از بستگي تنگاتنگش با محافل آمريکايي حرفي به ميان آورم. يزدي که رقيب سرسختي براي بني صدر به حساب مي آمد، شايد فکر مي کردم من مي توانم در زمينه بين المللي به بني صدر کمک کنم تا او موفق شود قضيه گروگان هاي آمريکايي را حل کند، لذا عامل بازداشت من او بود. (2)
طبعاً زماني که خواننده، مطالب مورد اشاره در مورد آقاي ابراهيم يزدي را در گفت و گوهاي درج شده آقاي نراقي با شاه نمي يابد، به اين جمع بندي مي رسد که نويسنده در فصل نخست آگاهانه مطالبي را حذف کرده است. البته دقت نظر آقاي نراقي براي پرهيز از دادن اطلاعاتي از اين دست و احتمالاً منحصر به فرد، به اين موضوع ختم نمي شود بلکه وي تلاش بسياري کرده است تا حتي الامکان از کسي نامي برده نشود؛ براي نمونه آنجا که از ملاقات مشاوره آقاي بني صدر با خود در زندان ياد مي کند هرگز حاضر نيست نام و هويت وي را فاش سازد:
فقط در روز چهارم بود که مرا به دفتر رئيس بيمارستان بردند. در آنجا با يکي از دستياران بني صدر در وزارت اقتصاد و دارايي، روبه رو شدم. به فوريت او را شناختم، زيرا رئيسش، از وقتي که به آن سمت منصوب شده بود، او را مدام به نزدم مي فرستاد. من اطلاعاتي به او مي دادم... به هر حال در حضور پاسداري که در آنجا بود، خيلي دوستانه به دستيار بني صدر نزديک شدم، اما برخورد سردي از خود نشان داد... در اين لحظه پاسدار از دفتر خارج شد و ما چند لحظه تنها مانديم. او از اين فرصت استفاده کرد و سريعاً در گوش من گفت دست نوشته هاي شما در فرودگاه چه شدند؟ وقتي به او گفتم که آنها در چمدان هايم بودند و در محل بار هواپيما به پاريس برده شده اند آسوده شد و نفس راحتي کشيد. (3)
البته آقاي نراقي قبل از اين، شرح مبسوطي از تلاش هاي خود براي خارج کردن اين يادداشت ها از کشور بيان داشته است:
نامه اي به بازرگان نوشتم و در آن عنوان کردم که مي خواهم جريان ملاقات هايم با شاه را که طبيعتاً مي توانست نکات تاريکي از رژيم ساقط را روشن نمايد منتشر کنم. ضمناً متذکر شدم که خيال ندارم ايران را ترک کنم... صرفاً خودم مي خواهم چند ماهي به پاريس بروم... پس از استعفاي دولت بازرگان، بني صدر شخصاً مسئوليت چندين وزارتخانه از جمله وزارت امور خارجه را عهده دار گرديد. او که در آن موقع از نزديکان امام و از اعضاي با نفوذ شوراي انقلاب بود توانست ضامن شود تا من گذرنامه ام را بگيرم... در تاريخ 30دسامبر 1979/9 دي 1358 به فرودگاه رفتم و بارهايم را که يادداشت هاي مربوط به شاه هم در آنها بود، تحويل دادم. موقعي که مي خواستم از بازرسي مربوط عبور کنم، ناگهان مرد جواني در برابرم ظاهر شد و گذرنامه ام را خواست... با هم به دفتر نمايندگي دادگاه انقلاب، مستقر در فرودگاه مهرآباد، رفتيم. به فوريت دريافتم که موضوع يک بازداشت در کار است. (4)
اما اگر يادداشت هاي آقاي نراقي در مورد ملاقاتهايش با شاه صرفاً همان باشد که در بخش اول کتاب حاضر به چاپ رسيده، نه تنها نگراني وي از دسترسي نيروهاي امنيتي به آن بي مورد به نظر مي رسد، بلکه اضطراب و تشويق تيم آقاي بني صدر در اين زمينه به طريق اولي غيرمنطقي مي نمايد؛ به عبارت ديگر آنچه در اين خاطرات به عنوان متن تحريف نشده و کامل! گفت و گوهاي آقاي نراقي با شاه آمده است نه تنها دليلي براي نگراني باقي نمي گذارد، بلکه با توجه به سوابق مبهم آقاي نراقي در دوران حاکميت رژيم پهلوي بر ايران (به تعبير خود ايشان)، برگ برنده اي نيز براي وي محسوب مي شود:
البته کساني که مرا متهم مي ساختند چندان گناهي هم نداشتند، زيرا، موقعيت خاص من (در رژيم پهلوي) به نحوي بود که اگر دچار سوء ظن نمي شدند، حداقل با نوعي ابهام و سردرگمي روبه رو مي گشتند. (5)
بنابراين خواننده متحير مي ماند که از چه رو يکي از مشاوران بني صدر به صورت پوششي با آقاي نراقي در زندان تماس مي گيرد و پس از اطلاع از خروج يادداشت هاي وي از کشور نفس راحتي مي کشد. اصولاً نگراني آقاي بني صدر و اطرافيانش چه دليلي مي توانست داشته باشد؟ چرا آقاي نراقي نامي از دستيار بني صدر نمي برد؟ ارتباطات مزبور و نگراني هاي مشترک در چه زمينه هايي بوده است؟ و سؤالات متعدد ديگري که متأسفانه نويسنده کتاب ترجيح مي دهد ذهن خواننده را نسبت به آنها در ابهام باقي گذارد. اما با وجود چنين فضاي مبهمي، دو مطلب بر خواننده کاملاً محرز مي شود؛ نخست چاپ گزينشي مذاکرات با شاه و عدم پايبندي آقاي نراقي به وعده خويش و دوم آنکه به رغم همه دقت ها در نگارش مطالب و افزودن توضيحاتي به منظور ارايه چهره اي منتقد از آقا نراقي، در اين کتاب دست کم بخشي از تلاش هاي وي براي حفظ رژيم سلطنتي مشخص شده است؛ به عبارت ديگر خواننده به خوبي درمي يابد که او تا آخرين روزهاي قبل از سقوط محمدرضا پهلوي مي کوشد اقداماتي راکه بيگانگان را بر تمامي ارکان اين سرزمين مسلط ساخته بود و پس از مشاهدات تظاهرات عاشورا و تاسوعاي مردم ايران در سراسر کشور که اين واقعيت را حتي براي غفلت زده ترين افراد نيز به خوبي روشن کرده بود، آقاي نراقي در کاخ شاه به دنبال ارايه پيشنهاداتي به منظور باقي ماندن محمدرضا در قدرت يا تداوم حکومت پهلوي ها بود: «از اينکه به خلاف ميل خود، شاهد سقوط قدرتي عظيم بودم احساس ناراحتي مي کردم.» (6)
او (شاه) در واقع انسان محجوبي بود و همين موجب فاصله گرفتنش از مردم و سرد نشان دادن او شده بود. ملت به اين واقف نبودند و او را آدمي پرافاده و بي اعتنا مي پنداشتند، در حالي که او در زندگي خصوصي نه از سادگي و صميميت بي بهره بود و نه از نوعي گرمي و خوش قلبي. (7)
همچنين آقاي احسان نراقي آخرين ملاقات خود با شاه را با تفألي از حافظ به پايان مي برد که جاي بحث بسيار دارد:
به منظور آرامش بخشيدن به او، گفتم در طول شصت سال، هر بار ايران در موقعيت نامشخصي قرار مي گرفت، پدرم تفألي به شاعر بزرگمان حافظ مي زد. اين بار هم با نيتي درباره بحران فعلي و سرنوشت اعلي حضرت، ديوان او را گشودم. شاه متفکرانه پرسيد خوب حافظ چه گفت؟ با حالتي مزاح آلود جواب دادم با توجه به اينکه اعليحضرت چندان علاقه اي به شعر ندارند، بدون ترديد، ارجح آنست که شعر را مستقيماً به شهبانو بدهم اما شمهاي از آن براي شما مي گويم؛ در برابر سختي دوران بهتر است که انسان کنار بنشيند، چرا که پس از ختم غائله ها و شرو شور دنيا، آنچه باقي مي ماند صرفاً خوبي هايي است که صورت گرفته اند.
شاه در حالي که آشکارا آرام تر و راضي به نظر مي رسيد، سرش را دوباره تکان داد و گفت خوب است! تسلي بخش است!...
- اعليحضرت! با آروزي سفري خوش، اجازه مرخصي مي خواهم.
- بسيار خوب! به اميد ديدار... چون اميدوارم که باز هم همديگر را ببينيم.
- من هم اميدوارم، اعليحضرت!
از جاي برخاستم تا خارج شوم، اين بار برخلاف هميشه شاه تا در دفترش مرا همراهي کرد. وقتي که دستم را فشرد، کاملاً احساس نمودم که بيش از حد معمول آن را در دست هاي خود نگه داشت. سپس به گونه اي بي سابقه به چشم هايم نگريست: در چشم هايش، برقي حاکم از احساس ديدم، نگاهي آکنده از حس قدرشناسي، تأسف و پشيماني، گويي که مي خواست بگويد چرا زودتر به نزدم نيامديد، يعني زماني که بيش از هر موقع ديگر نياز داشتم تا کسي مرا نسبت به واقعيات آگاه سازد؟ (8)
آقاي نراقي با آوردن اين جمله که «گويي مي خواست بگويد چرا زودتر به نزدم نيامديد يعني زماني که بيش از هر موقع ديگر نياز داشتم تا کسي مرا نسبت به واقعيت آگاه سازد»! خواسته ارتباط طولاني و سابقه ممتد خود با شاه را پنهان دارد و چنين بنماياند که انگار در دوراني که شاه در ورطه سقوط قرار گرفته بود، به سراغ او رفته است در صورتي که طبق گزارشات ساواک نامبرده دست کم از دهه 40 با رژيم شاه سر و سري داشته و يکي از مأموريت هاي کشاندن افراد و اشخاص مخالف به دربار و خوش بين کردن آنان به رژيم شاه بوده است. فراموش نکنيم که آقاي احسان نراقي نقش بسزايي در ايجاد روابط ميان دکتر علي شريعتي و مقامات ساواک داشته است. نکته دومي که در اين جمله آقاي نراقي نهفته است اينکه شاه انسان انتقاد پذير و نصيحت پذير بوده و اگر زودتر کسي يا کساني به سراغ او مي رفتند و او را از جريان هاي ناموزوني که در دواير دولتي حاکمه بود مطلع مي ساختند شاه در رفتارش با ملت تجديد نظر مي کرد و در اصطلاح امور مي کوشيد!
آقاي نراقي به بهانه تفألي مجهول و بلکه مجعول، انقلاب را غائله اي مي خواند که فرو خواهد نشست و آنچه جاودانه خواهد ماند «خوبي هايي است که صورت گرفته اند»! البته اگر آقاي نراقي در همه جاي کتاب در همين کسوت ظاهر مي شد جاي هيچ گونه بحثي وجود نداشت زيرا اين همان چيزي بود که از فردي چون وي انتظار مي رفت. مشکل زماني بروز مي کند که ايشان به تناقض گويي هاي بسيار مي افتد و در بخش هاي مختلف کتاب به گونه اي متفاوت موضع گيري مي کند. اين تناقضات در مطالب آقاي نراقي، ما را بي نياز از آن مي سازد که براي نقض ادعاي «محجوب بودن، خوش قلبي و صميميت» شاه به ذکر روايات ساير نزديکان دربار در مورد خودخواهي غير قابل تصور محمدرضا و هيچ پنداشتن ملت ايران از سوي او، بپردازيم:
قبول پيشنهاد صديقي و ماندن در کشور نياز به دگرگوني شديد رواني داشت که براي گناه خود بزرگ بيني [اي] که او ساليان دراز مرتکب شده بود، جنبه نوعي مجازات و پس دادن نقاص پيدا مي کرد...(9)
آمريکاييان حتي شاه را ترغيب مي نمودند تا براي افزودن به جلال و شکوه قدرتش، ايدئاليسم فردي اش و همچنين خصلت يگانه بودنش، از آنها استفاده کند، چرا که او براي حفظ سروري و پادشاهي، به شدت نيازمندشان بود. (10)
اين تمام کشور است که از سلطنت روي گردانيده و به طور آشتي ناپذيري رابطه هايش را با آن گسسته است. (11)
به راستي آقاي نراقي که معترف است تمام کشور به دليل عملکرد پهلوي ها و وابسته شدن کشور به آمريکا از سلطنت روي گردانيده بود چگونه در مقام دفاع از عملکرد شاه، همه ملت ايران را بي اطلاع از خوبي هايي که صورت گرفته! عنوان و چنين ابراز عقيده مي کند که براي روشن شدن اين خدمات بايد غائله قيام ملت در برابر رژيم سلطنتي فروکش کند؟ در واقع خواننده کتاب در ميان همين تناقضات است که آقاي نراقي را به خوبي مي شناسد. البته اين نکته نيز از نظر خواننده دور نمي ماند که انتقادات مطرح شده در اين کتاب عمدتاً متوجه اطرافيان محمدرضا پهلوي است در حالي که او خود منشأ فساد در سيستم بود؛ براي نمونه آقاي نراقي به رشد شديد ميزان خريد تسليحات ايران از آمريکا مي پردازد اما هرگز اشاره اي به اين واقعيت ندارد که خريد تسليحات برخلاف عرف معمول، در اختيار کارشناسان بخش هاي مختلف ارتش نبود بلکه شاه همه امور خريدهاي چند ميليارد دلاري را در خارج از نيروهاي مسلح پي مي گرفت و شخصاً از فساد مالي ميلياردي ناشي از دلالي در اين زمينه بهره مند مي شد.
رژيمي که در آن آزادي بسيار محدود است مأموران اطلاعاتي نيز خودشان تحت همان فراگردهاي وحشت و خودسانسوري قرار دارند که سايرين از آنها رنج مي برند. دوم طرز رفتار رئيس خودکامه حکومت با خودستايي در طول سال ها، موجب مي گردد که سازمان هاي اطلاعاتي صرفاً رؤياهاي او را مورد نظر قرار دهند. (12)
نکته جالب اين است که آقاي نراقي مدعي مي شود چنانچه محمدرضا پهلوي زودتر به افرادي چون وي روي مي آورد چنين سرنوشتي برايش رقم نمي خورد؛ اين يک ادعاي کاملاً خلاف واقع است. چنانکه اشاره شد دست کم بنا به اظهارات صريح آقاي نراقي وي مدت بيست سال مستمراً به کاخ شاه راه داشته و ساعت ها به فرح به گفت و گو مي نشسته است. (13) به علاوه، عملکرد آقاي نراقي هرگز نشان از آن نداشته است که قبل از آغاز جنبش گسترده و فراگير ملت ايران حتي به دنبال رفرم در نحوه اداره کشور توسط پهلوي ها بر ايران بود که نمي توان آن را مستقل از تغيير سياست ها در آمريکا ارزيابي کرد. هرگز فراموش نخواهد شد که در سال هاي آغازين دهه پنجاه، که خفقان و شکنجه در ايران در اوج خود قرار داشت و بهترين فرزندان اين ملت بدترين شکنجه هاي شکنجه گران آموزش ديده در آمريکا، انگليس و اسراييل را تحمل مي کردند، آقاي نراقي درصدد تطهير عملکرد پهلوي ها بود. براي نمونه چندين ملاقات آقاي نراقي با دکتر شريعتي در زندان براي به انفعال کشيدن وي که با همکاري ساواک برنامه ريزي شده بود، مسئله اي نيست که نتواند مشخص سازد آقاي نراقي قبل از شکسته شدن رؤياي جزيره ثبات آمريکايي ها توسط خيزش ملت ايران، به چه کارهايي مشغول بوده است.
در اينجا لازم است اشاره اي داشته باشيم به چند اثر از آقاي نراقي در زمان قبل از انقلاب که همواره از آنها به عنوان سابقه مثبت ايشان ياد مي شود. اما قبل از آن ذکر اين نکته ضروري است که وابستگي مفرط پهلوي ها به آمريکا، نوعي بي هويتي مشمئز کننده بر جامعه حاکم ساخته بود. پهلوي اول و دوم به دليل بي سوادي (14) اصولاً با فرهنگ بيگانه بودند، حتي با فرهنگ ايران باستان. به اعتراف بسياري از افراد نزديک به محمدرضا پهلوي (به عنوان نمونه، پاکروان) وي هرگز کتابي نمي خواند حتي در مورد ايران باستان که سعي مي کرد در ضديت با فرهنگ اسلامي به آن فخر بورزد. طبعاً افرادي چون آقاي نراقي رژيم پهلوي را از اين جنبه ضربه پذير مي دانستند، زيرا در اين اواخر وزرايي بر سرکار مي آمدند که نه تنها کمترين پيوندي با فرهنگ مردم نداشتند بلکه اصولاً بيگانه و بي اطلاع از فرهنگ اين مرز و بوم- قبل و بعد از اسلام- بودند، در محافل خصوصي به زبان غربي ها سخن مي گفتند و به سبک غربي ها مي خوردند و مي پوشيدند. نه اهل شعر بودند و نه اهل ادب فارسي و برخلاف دولتمردان قبل از پهلوي که در کتابت و سخن گفتن اديب و سخنور بودند و از اين طريق مي توانستند با مردم و انديشمندان جامعه پيوند ايجاد کنند، اينان هيچ گونه علاقه اي به اين امور از خود نشان نمي دادند. براي نمونه در جشن هاي گراميداشت دو هزار و پانصد ساله پادشاهي بر ايران، کمترين نشاني از هرگونه تعلق ايراني وجود نداشت. در اين ميهماني ها که تشريفاتي غير قابل باور و تصور در آن به اجرا در مي آمد، حتي يک نوع غذاي ايراني هم عرضه نمي شد. همه چيز غربي بود. هويت نفي شده ايراني بر همه روابط دولتمردان سايه افکنده بود لذا برخي بر آن بودند تا اين بيماري بي هويتي را نه از طريق مخالفت با دين زدايي، بلکه با احياي فرهنگ باستاني مدارا سازند و اين نسخه اي بود که افرادي چون نراقي براي درمان مشکل جدايي روز افزون دولتمردان عصر پهلوي از مردم، مي پيچيدند. در حقيقت اقدام آقاي نراقي به انتشار چند کتاب، به نوعي دادن هويت فرهنگي به پهلوي ها محسوب مي شد که البته کار چندان ساده اي هم نبود. انتقادات آقاي نراقي به از خودبيگانگي در آن ايام که در اين آثار منعکس است، در واقع در چارچوب تلاشي محسوب مي شود که از سوي عده اي در جهت فرهنگ سازي مستقل از اسلام براي رژيم سلطنتي صورت مي گرفت.واقعيت آن است که آقاي نراقي، چنان که در بحث فراماسونري به آن خواهيم پرداخت، با اسلام زدايي که در دوره پهلوي موجب گسترش بي هويتي شده بود، هيچ گونه مخالفتي نداشته است؛ البته در اين زمينه از يک هنر وي نبايد غافل شد و آن قدرت فوق العاده ايشان در تطبيق خود با شرايط است. در واقع، آقاي نراقي عنصري است که نه تنها کمترين مخالفتي از سوي وي با فساد پهلوي ها- چه در داخل و چه در خارج از کشور- در طول سال هاي اختناق به ثبت نرسيده است، بلکه در مسير همکاري گسترده با ساواک، آن هم نه در دوران پاکروان که برخي او را عنصري کاملاً متفاوت مي پندارند و نراقي ابايي از بيان ارتباطاتش با وي ندارد، بلکه در دوران نصيري که سياه ترين دوران حيات اين سازمان مخوف است، به عنوان يک نيروي فکري درصدد انفعال کشاندن مبارزان بر مي آمد و تا آخرين ساعات عمر حکومت پهلوي نيز تلاش او براي حفظ آنان ادامه داشت، اما در جاهاي مختلف به نوعي سخن گفته است که هر کسي وي را از خود بپندارد.

پي نوشت ها :
 

1. احسان نراقي، از کاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري، تهران، رسا، 1382، ص 15.
2. همان، ص270.
3. همان، ص 269-268.
4. همان، ص263-262.
5. همان، ص261.
6. همان، ص179.
7. همان، ص64.
8. همان، ص249.
9. همان، ص236.
10. همان، ص246.
11. همان، ص24.
12. همان، ص322.
13. همان، ص111.
14.رضاخان قبل از به سلطنت رسيدن، خواندن و نوشتن نمي دانست. محمدرضا نيز گرچه براي تحصيل به سوييس اعزام شد، اما هرگز درس نخواند و جز به خوشگذراني به کار ديگري نپرداخت.
 

منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25